گروه نقاشی پشت شیشه ایران با پرفسور مشایخی دیدار کردند

گروه نقاشی پشت شیشه ایران با پرفسور نادر مشایخی دیدار کردند .

روز پنجشنبه ۲۴ تیرماه ۱۴۰۰ ساعت یازده به اتفاق استاد رضاخان، استاد طاهرانپور، استاد باغانی، استاد طالبلو و آقای محمدی به دیدار پرفسور نادر مشایخی رفتیم.

نادر مشایخی فرزند ارشد مرحوم جمشید مشایخی است و این مهمترین مشخصه وی برای گروه ماست. مردی که از خانواده هنر است و در علاقمندی به صدا بی نظیر است.

این دیدار در قالب دیدار گروه نقاشان پشت شیشه ایران با پرفسور نادر مشایخی انجام شد و من بیک زاده هستم که در این جلسه افتخار دارم به عنوان شاگرد پدر نقاشی پشت شیشه ایران حضور داشته باشم و البته سوابق خبرنگاری من مورد توجه گروه است.

با ورود ما پرفسور نادر مشایخی به استقبال ما آمد و این دیدار به قدری صمیمی برگزار شد که خود گواه و گویای شخصیت صمیمی پرفسور مشایخی بود و البته من در برخوردی که با مرحوم جمشید مشایخی قبلا داشتم نیز همین سادگی و پذیرش را لمس کرده بودم.

پرفسور حالشان خوب بود و اولین مرحله واکسن کرونا را نیز زده بودند . حالا نوبت آن بود که خودمان را به پرفسور معرفی کنیم.

صحبت های اولیه ضبط نشده است و آنچه در ادامه می آورم پیاده سازی کلمه به کلمه گفتگوی گروهی ماست با پرفسور مشایخی که ضبط شده است و قصد من از این روش ارائه مطلب آنست که شما این فضای صمیمی و کم نظیر را بتوانید به درستی تداعی کنید.

ابتدای جلسه من (بیک زاده) از پرفسور پرسیدم که مهمترین مانع برای ساختن یک موسیقی چیه؟ مجوزه؟ هزینه است؟ قرارگرفتن عوامل کنار هم است؟

پرفسور مشایخی پاسخ دادند: موانعی که وجود داره فقط در کشور ما نیست. در کشورهای دیگه هم هست. در کشورهای دیگه هم می بینید یکی نمی تونه با یک گروه کار کنه میره با گروه مقابلش کار میکنه …

از پرفسور پرسیدم که هزینه تولید یک موسیقی چقدر است؟

 

پرفسور مشایخی: بستگی داره کی بنویسه ؟ بستگی داره به استودیوش، به ارکسترش، بستگی داره، این که  خواننده اش کیه؟ خواننده ها قیمت های خیلی متفاوتی دارند.

بعد چه جوری حساب کنی؟ این خیلی مهمه ، بستگی داره که اصلا استودیو در فروش رُل بازی کنه یا نه. ارکستر مثلا داشته باشه یا همه چیز با سَمپِل باشه … خب بعد از این طریق هزینه به دست میاد.

بیک زاده: چه موسیقی هایی ارکستر دارند؟

پرفسور مشایخی: الان خیلی پیش میاد که موسیقی ای که اصیل هم هست رو با ارکستر می زنند . من زیاد با ارکستر موافق نیستم ولی خب سلیقه شونه.

بیک زاده : استفاده از ارکستر رو برای چه موسیقی هایی موافقین؟

پرفسور مشایخی: ببینید بهتره نگیم ارکستر برای کدوم موسیقی، بلکه بگیم کدوم ارکستر برای موسیقی؟

یعنی ارکستر نشاندهنده موسیقی است. ارکستر مثل لباس نیست که بگیم امروز این لباس رو میپوشم فردا اون لباس رو میپوشم. بلکه اصلا خود قضیه است. خود مطلب است. یک اشتباهی است که خیلی زیاد تدریس میشه .

تدریس موسیقی توی ایران خیلی قدیمی شده. خیلی.

تدریس موسیقی باید احیاء بشه واقعا.  الان این که هیچ چیز جدیدی توی موسیقی نمیاد، این نیست که ما هیچ آدمی نداریم. خیلی هم بچه های با استعداد و آدم های خوش قریحه داریم.

بیک زاده: موانعش چیه؟

پرفسور مشایخی: موانعش نوع تدریسه. تدریسی که داره میشه حداقل هشتاد سال پیش میشده و الان هم داره میشه.

ببینید نوع تدریس .

بیک زاده: باید چکار کنیم که احیاء شه؟

پرفسور مشایخی: خیلی کارا؛ ببینید (باید) سیستمِ متدِ تدریس موسیقی رو تغییر بدیم. شما نگاه کنید خیلی وقت ها پیش میاد که وقتی می خوام با موبایلم یک کاری رو بکنم میدم به برادرزاده ام . میگم این کار رو بکن! چرا؟ چون متدِ تفکری اونه، من قدیمی شدم. من نمی تونم این کار رو انجام بدم. میدم دست او.

به همین شکل هم تدریس موسیقی تغییر کرده یعنی باید تغییر کنه الان برمیگرده به سال های ۱۹۸۰ مسیحی، سی سال چهل سال پیش. شروع شد یواش یواش سیستم های جدیدی آوردند. شما الان ببینید راجع به تئوری موسیقی که شاید ۲۵۰ ساله همونه . تئوری فرقی نکرده متد تعلیمش فرق کرده. میدونین چند تا کتاب نوشته اند تا الان؟ در طول این دویست سال هشتاد تا بیشتر کتاب نوشته شده.

خب چرا می نویسند؟ اصلا چرا دوباره هِی می نویسند؟ برای این که متد فرق کرده متد انتقال فرق کرده. الان این متد انتقال توی ایران خیلی خیلی قدیمی شده و باید فرق کنه.

من با یک سیستمی که به اعتقادم درسته شروع کردم به کار. من با رئیس دانشگاه تهران صحبت کردم . منتها به نتیجه نرسید به خاطر این که در واقع این مطالبی که با دانشگاه صحبت می کنیم میرسه به رئیس بخش موسیقی.

خب رئیس بخش موسیقی دارد با سیستم قدیمی درس میده. پنجاه و پنج سال، شصت سالشه. خب؟ این میخواد تغییر کنه؟ خیلی کم آدم هست که توی این سن تغییر کنه.

میدونین مسئله اینه. میدونین مثل پزشک ها هستند؟ الان پزشک عمومی هست میری پیشش میگی آقا من سرم درد میکنه . چیزای جدید میده. آپ تو دیته ( به روزه) . ولی ما در موسیقی اینجوری نیستیم. واقعا قدیمی فکر می کنیم هنوز .

میان (می آیند) موسیقی اصیل ایرانی رو تنظیم میکنند برای ارکستر!

بابا این موسیقی خودش یک دنیای دیگری است. تو این رو میای با یک سازهایی میزنی که اصلا با این موسیقی تطبیق نمی کنه. تطبیق صدایی نداره با این موسیقی.

بیک زاده : من یک بار با یک آقایی مصاحبه کردم آن موقع مسئول خانه موسیقی بود به نام آقای حسینی. اینا یک نمایشگاهی گذاشته بودند با عنوان سازهای ابداعی، آن موقع خسروی آواز (شجریان) زنده بود. گویا این که وسیله موسیقی ای که آقای شجریان ابداع کرده بود را با این نمایشگاه می خواستند به چالش بکشند و به من اینطور عنوان کردند که ما هم در حال نوآوری هستیم.

پرفسور مشایخی: می دونین مثل قصه مرغ و تخم مرغه با موسیقی. معلوم نیست اول باید موسیقی درست بشه تا احتیاج پیدا کنیم به یک ساز. یا این که ساز درست بشه بعد براش موسیقی درست بشه؟ این در طول تاریخ میاد و میره همینجوری.

بیک زاده: من سازهایی که اونجا دیدم و برای من خود ایشونم توضیح داد بزرگتر و بدتر بودند، ببخشید حالا من نظر میدم کارشناسم نیستم.

پرفسور مشایخی: نه خب راست میگین.

بیک زاده: ولی از این بابت که مثلا پیانو ایرادش چیه؟ همینه که جابه جاییش سخته دیگه. بعد خب اگه قرار باشه دستگاه ها بزرگتر باشند که دیگه اونا هستند.

چون به من نمی گفتند که یک چیزی اضافه شده یا لااقل یکی از سُل، فا (نت های موسیقی) اینا آسونتر زده میشه یا مثلا سیمش سخت تر بریده میشه هیچ مشخصه ای که کیفیت رو نشون بده نداشت. بعد اونموقع من به این نتیجه هم رسیدم که گویا دعوایی هم بوده و آقای شجریان از ایران رفته بود، من اون گزارش رو کار نکردم.

استاد طالبلو: یه وقت میبینی ابداع و تکامل هایی بوده و خب این کار اتفاق افتاده دیگه…

بیک زاده : اونایی که به من معرفی کردند تکامل نبود.

استاد طالبلو: مثلا در قزوین ساز فرش ساختند اون رو باید مثل پیانو توی یک محیط کارگاهی بگذارند، دیدید شما؟

استاد رضاخان: من نه متاسفانه.

استاد طالبلو: روی یک صفحه خیلی بزرگ، نواختنش هم حالا باید خیلی بیان (بیایند) یاد بگیرند ولی حیف که استقبال نمیشه ولی این که یک خلاقیتی ایجاد میشه یک ابداعی ایجاد میشه باید تشویق شه.

بیک زاده : اما ما مهندسیم، مهندسا معتقدند که باید بهتر بشه! فقط این که جدیده خوب نیست. حالا بازهم نظر استاد چی باشه.

(البته برای شما که خواننده هستین و احتمالا اهل موسیقی وساز، بگم که توضیحی که استاد طالبلو دادند شبیه به توضیحی بود که رئیس خانه موسیقی آن زمان درباره سازی که استاد شجریان ساخته بودند دادند و سمینار سازهای ابداعی در مقابل این ساز ایجاد شده بود. اما من مطمئن نیستم که همون ساز استاد شجریان هست یا نه؟)

پرفسور مشایخی: نظر من اینه که خودش نشون خواهد داد وقتی نمی مونه مشکل داره.

بیک زاده: استاد هنوز هم ما یک موسیقی نداریم که اگر عروسی گرفتیم باهاش عروس برقصه ، چرا نمیشه؟ مشکلش چیه؟

پرفسور مشایخی: ببینید این مسئله یک مسئله فرهنگیه واقعا !

بیک زاده : خب ما توی فرهنگمون عروس حتما حتما می رقصه هر چقدرم مذهبی باشه حتما میرقصه! با چی باید برقصه؟

پرفسور مشایخی: موضوع اینه که به طور کل ما در وهله اول ما اصلا موسیقی، موسیقی شاد برامون سواله! یعنی این که می بینیم موسیقی شاده ولی شعرش غم انگیزه (خنده) مثلا میگه «روزی هزار بار دلمو میشکنی» همه دارند می رقصند. نه این که این اشتباهه ، نه! این جزئی از فرهنگ ماست که بتونیم اینو تحمل کنیم ، غمُ تحمل کنیم بعد میایم موسیقی رو شاد می کنیم ولی غم انگیز میخونیم

بیک زاده : موافق نیستین ترانه شاد بگیم بعد شما موسیقی شاد روش بزنین؟

پرفسور مشایخی : چرا موافق هستم ولی یک جوری تو فرهنگمون نیست.

استاد رضاخان: توی فرهنگمون غم غالبتره.

بیک زاده : اتفاقا اون آقای استاد آذر هستند  اون معتقده که شادترین شعر و زبان جهان فارسیه.

پرفسور مشایخی: بله

بیک زاده: شادترین شعرها مال فارسیه! من می خوام بدونم که اگه موانع شرعی داره من پیگیری کنم! اگه موانع شرعی نداره که ترانه من براتون تهیه کنم که کار کنین.

پرفسور مشایخی: پیگیری کنید.

بیک زاده : برای اجرا مشکل نداره؟

پرفسور مشایخی: نه من شدید دنبالش بودم. غنا و موسیقی رو نگاه کردیم . آره. رهبر نوشته ، کتاب خیلی جالبی هم هست. یعنی واقعا پیشنهاد میکنم بخونین. در این رابطه به هیچ عنوان اصلا برخورد نشده با این جریان.

بیک زاده: خب الان اگه از یک ترانه بخواهیم به یک موسیقی برسیم که بره تو(ی) عروسی، چقدر هزینه داره؟ هزینه های مالیش چیه؟ هزینه های قانونیش چیه؟ زمانیش چیه؟ خلاصه هزینه هاش چه جوریه؟

پرفسور مشایخی: البته این بستگی به نوع آهنگسازی داره ، یعنی یک آهنگساز هست موسیقی کاربردی می نویسه!

یعنی موسیقی ای مینویسه که باهاش برقصند، مثلا موسیقی ای می نویسه که برای ورود کسی موسیقی مشایعت می نویسه، کارش اینه!

یک نفر هست فقط موسیقی مینویسه برای گوش کردن. یک نفر هست فقط موسیقی مینویسه برای فیلم. اونم کاربردیه یعنی خودش تنها نیست این موسیقی . موسیقی عمل می کنه وقتی با فیلم دیده شه.

خیلیا هستن میان پیش من تحصیل موسیقی با فیلم بکنند . میگم من دوست دارم موسیقی فیلم و تدریسش رو می کنم براتون اما من دوست ندارم روی فیلم موسیقی بنویسم .

برای این که افکار خودم رو دارم اصلا به فیلم ربطی نداره چون به تصویر ربط نداره . من صدا برام مهمه و در واقع دوست دارم وقتی موزیکمو می زنم سر و صدا نباشه. توی سر و صدا چطوری میشینن موسیقی گوش میکنن؟ یعنی یک موسیقی ای که کامل کننده یک تصویره برای من درست کردنش جالب نیست.

یعنی شرایط اوکی! برامم جالب هست که چه جوری آهنگساز داره خودش رو نزدیک میکنه به این ماجرا، چه رُلی داره بازی میکنه تو(ی) فیلم. آنالیز این کار. ولی خودم دوست ندارم این کار رو بکنم. توی زندگیم افکار خودم رو دارم. حتی آهنگساز و کارگردان عالیه ولی برای خودش!

بیک زاده: بعد می دونین که من خبرنگارم؟ توی پایگاه خبری می خوام اینا رو بگذارم باید ازتون اجازه داشته باشم. بعد دیگه حالا برای اینکه اونایی که می خونن از من دلخور نشن پیش استاد اومدم همش راجع به موسیقی حرف نزنم . یک ذره هم راجع به زندگی خصوصی تون سوال کنم. البته من دیدم توی تلویزیون راجع به این که توضیح دادین چه جوری وارد موسیقی شدین.

بیک زاده: حالا الان چون خودمم نمیدونم، نمیدونم بپرسم یا نپرسم، متاهل هستین؟

پرفسور مشایخی: نه، دیگه نیستم. دیگه سه بار کافیه !

بیک زاده : سه بار چی؟

پرفسور مشایخی: سه بار ازدواج کردم.

بیک زاده : فکر نکنم دلیل طلاق رو  دوست داشته  باشین بگین. پس نه. یک چیزِ خصوصی خودتون رو بگین که غیر از موسیقی چه علاقمندی دیگه ای دارین؟ یک چیزی که کسی که شما رو دوست داره، دلش میخواد بدونه و شما هم دوست دارین اون بدونه!

پرفسور مشایخی : مطلب اولتون بگم که ، اول که دلیل طلاق رو هیچکس نمیتونه بگه . انقدر دلایل چیزه، میدونی؟ من همیشه تشبیه می کنم اگه طلاقی به وجود میاد یا اصلا دوستی ای از بین میره، برای اینه که یک بار یک اتفاقی میفته و شما هم یک کاغذ میگذاری اونجا یادت بمونه ، بعد دو روز بعد یک کاغذ دیگه میگذاری، سه روز بعد یک کاغذ دیگه میگذاری … تا این که بعد از ده سال انقدر سنگین میشه دیگه نمیشه بلندش کنی! میدونی؟ نمیشه دلیل آورد، یک دلیل نیست واقعا!

بیک زاده: منظورتون مشکلات ریز ریز زندگی که انباشته میشه باعث میشه که اون زندگی از هم میپاشه.

پرفسور مشایخی: آره

بیک زاده: چند سال متاهل بودین توی هر کدوم؟

پرفسور مشایخی: بار اول ده سال . بعد چهارسال، بعد سه سال (خنده) همینجور هِی کمتر شد.

بیک زاده : ازدواج به شما کمک کرده یا خوب نبوده؟

پرفسور مشایخی: مسئله اینه که من کمک نکردم به ازدواج. یعنی من نمی تونستم یعنی یک آدمی که کار موزیک داره میکنه هشت ساعت، ۹ ساعت در روز تنهاست. باید تنها باشه. راه دیگه ای نیست.

بعد هم اِم‌اِس دارم و همینجوری مشکل دارم اصلا با راه رفتن و این هِی بدتر شده. در طول این سی چهل سال.

بیک زاده: یعنی تنش های زندگی بدتر میکرد اِم‌اِس رو؟

پرفسور مشایخی: خیلی! خیلی تاثیر میگذاره، اصلا باورتون نمیشه. یعنی یک مشکل عاطفی پیش میاد برات اصلا نمی تونی راه بری دیگه! میدونی؟ خیلی چیزه! به خاطر این که داره دست میگذاره روی همون مطلبی که اِم‌اِس رو تولید کرده.

بیک زاده: بله

پرفسور مشایخی: بیماری اِم‌اِس خود آزاریه در واقع. خودآزاری جسمیه! چون، ویروسی نداره خود بدنه!

بیک زاده: من خودمم رماتیسم دارم، رماتیسمم رو بهش میگن تب مدیترانه ای. بعد ، خُب وقتی من مریضیم رو شناختم متوجه شدم که درمان نداره. دکتر هِی به من هزینه تحمیل میکنه و منافع خودش رو تامین میکنه نه منُ.

مثلا توی یک زمانی کورتون های پشت سرهمی داد که چون خودش امریکا بود. بعد باعث شد این زانوی من یک دردی گرفته که هِی برمیگرده با این که من هِی ورزش میکنم که برنگرده و اینا…

خلاصه من از این آدم هام که علاقمند به انرژی  و اینا هستم. من این کار رو کردم . انرژی درمانی کردم. من به طب سنتی نه به اون شیوه که میروند یک نسخه می گیرند و انجام میدهند ولی این که برم پیدا کنم چی به دردم میخوره عمل کردم. بعد تونستم که به مریضیم غلبه پیدا کنم.

الان من پنجاه سالمه. ولی این مریضی رو طوری مدیریت کردم که غیر از موقع هایی که به من حمله می کنه و چشمم یووئیت میشه، یک دو هفته باید درمان کنم، دیگه توی موردهایی که مربوط به استخون و اینا بود کنترلش کردم.

یکی از چیزایی که توی مردم شایع شد این بودش که مردم قدیم پوست میوه ها رو میخوردند. ما پوست میوه ها رو نمی خوریم، هسته  هاشُ نمی خوریم برای همین دچار بیماری های سیستم ایمنی میشیم.

بیماری های سیستم ایمنی یکیش اِم‌اِس است سرطان است بیماری های دیگه ای هم هست که میشناسید بیماری من هم از همونه.

مثلا هندونه رو قسمت قرمزش رو جدا میکنیم اون سبز پررنگشم نازک جدا می کنیم. بعد اون سفیده که می مونه اون رو برش برش کنین به هر سلیقه ای ، میگذاریم توی آب، دو تا جوش میزنه (این آب رو میریزیم دور و دوباره آب میریزم روی قطعات پوست هندوانه)، شبیه آناناس میشه ، شفافه ، بعد این توی نوشته ها نوشته بود که هِل بزنین و شکر این رو درست کنین.

من درست کرده بودم ، کمپوت طوری (شبیه کمپوت)، خلاصه نتونستم براتون بیارم مطمئن هم نبودم براتون بیارم کار خوبی باشه ولی من طعم هِل رو دوست نداشتم از چیزای دیگه ای که میشه روش ریخت پودر نارگیله.

پرفسور مشایخی: بله ، بله .

بیک زاده: حالا اگه اینُ امتحان می کردین و به من هم میگفتین خوب بود…

پرفسور مشایخی: این کار خانم مریم است.

استاد رضاخان: حالا استاد اگه موافقین یک کم بحث رو عوض کنیم بریم سمت هنر و طبیعت.

من خیلی از موسیقی متاسفانه سررشته ای ندارم.  گوش من تشخیص نمیده. لذتی سعی میکنم ببرم برای حس و حال خودم و این که حالا من گام ها رو بشناسم و موسیقی سنتی و ردیف و اینا … نه. با دستگاه آشنا بشم. میشه بحث رو به سمت هنر و طبیعت ببریم؟ استاد عزیزمون آقای طالبلو هم تشریف دارند .

 

 

استاد طالبلو: من از استاد زیاد آموختم. خصوصا وقتی که داشتیم می آمدیم خدمتتون، گفتند استاد سرحال و خوب است . گفتم انشاءالله که همیشه خوب باشند.

حالا این جمع یک آمیخته ای است ؛ خبرنگار با تجربه ، استاد دانشگاه ، استاد نقاش ، خودشون میگن یک سبک خاصی دارند و هنرمندند .

خب ما هم اهل طبیعت و دل در گرو طبیعت داریم. یک نکته میگم که استاد تصحیح کنند:

بحثی سر آموزه های جان کیج می فرمودید .

شما توصیه به گوش کردن دارید آقایون کارشون نقاشیه، من می خوام بگم که جان کیج چی گفت؟ من می خوام بگم همون که سهراب سپهری گفت: « چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید » یعنی ما ، یعنی خود من، توصیفی که سهراب سپهری می کنه یعنی واقعا دیده! کیج میگه که واقعا بشنو!

من میخوام بپرسم که سهراب گفت : «چشم ها را باید شست» آیا کیج هم گفته که «گوش ها را باید شست» حالا شما بفرمایید آیا برداشت من برداشت درستی است؟ می پسندید؟ یا من از ذهن خودم خوب این را درک نکرده ام؟

چون من میگم اگر کسی عشق به طبیعت داشته باشه ، چون هنر اینجوریه دیگه؛ یک ضرب است. کار خوب رو میگه آقا این کار خوبه! حالا چطوری میتونه خوب باشه؟ یا تکنیک توش ریختیم ، یک آدم حرفه ای ، رنگ رو میشناسه ، اصوات رو میشناسه تونسته این موسیقی رو خلق کنه. تونسته یک نقاشی ای رو خلق کنه. خب هر کس می بینه فرق دارد با یک آدم عامی. اونی که رنگ رو نمی شناسه نمی تونه این تابلو رو بکشه.  اونی که موسیقی رو نمیشناسه نمی تونه یک همچین سبکی رو در بیاره.

اما میاد الهام رو توش میریزه؛ الهام باعث میشه که کار متفاوته، من بیننده عادی هم می تونم یک کار خیلی حرفه ای رو در چارچوب خودش بیام با یک کار که خیلی خوبه اون هم تکنیک رو میدونه ولی اون هم الهام خودش رو داره.

خیلی وقت ها بحث برمیگرده به این که خب این الهام از کجا آمد؟ خب میگه از طبیعت . میگه به طبیعت گوش کن. اون میگه طبیعت رو ببین . خیلی از هنرمندها هم همین رو میگن.

من میخوام بدونم شما هم همین مطلب رو میگید و این مطلب رو قبول دارید؟ این را به ما یاد بدین برای الهام صدا مخصوصا. چون من دیدم شما با نویز صدا خیلی کنار می آیید . خیلی دوستش دارید . میگید درکش کن حالا اگر دوستش نداشتی ولش کن بگذار آزارت نده. ولی در مجموع میخوام این بحث شنیدن رو و این بحث اطراف ما رو … این ناموزونی و تضادها که شما روش تاکید دارید بفرمایید که ما همین رو بیاریم توی شیوه شخصی مون توی پدیده های اطرافمون توی نگاه مون به موسیقی به هنر به نقاشی به طبیعت

پرفسور مشایخی: بسیار خب، خیلی خوب بود ، خیلی قشنگ. مسئله برای کاری که یک آهنگساز انجام میده یک مثلثه، اول مشاهده، برای آهنگساز مشاهده شنیداری، برای نقاش مشاهده دیداری، که اگر بخواهیم وارد این بحث بشیم خیلی خیلی پیچیده و جالب میتونه باشه. بعد تفسیر، تصور بعد انتقال ، ابراز.

این مثلث است. حالا بعضی وقت ها من دیدم که از مشاهده به ابراز میرسه بدون تفسیر اونم میتونه باشه. برای من جالب نیست ولی خب برای خیلی ها جالبه. بعضی وقت میرسه فقط ابراز یعنی نه مشاهده ای شده نه تفسیری شده بلکه فقط ابراز شده.

برای این که این اتفاق بتونه بیفته مجبوریم یک سری الگوها داشته باشیم. الگوهایی که از قبل مونده ، مثل یک توبره ، من هی این رو در میارم از اینجا میذارم اونجا.

میگم من فقط مثل این ها کار می کنم یعنی اصلا دیگه به مشاهدات خودم دقت نمی کنم یا تفسیر نمی کنم.

حالا من از لحاظ شنیداری می گم؛ از لحاظ شنیداری وقتی من اینها را می شنوم میدونی مثل چی میمونه؟ مثل این میمونه … شما تا حالا شده یک کاشی که روش سنگریزه های مختلف درست کردند دیده باشید؟ شما بعضی وقت ها نگاه میکنی توش یک نقش دیگه می بینی.

نه؟ زیاد پیش میاد. چه کسی این کار رو میکنه؟ این کار رو من دارم میکنم! من بیننده است یعنی با مشاهده است. من این چیزی که اصلا این رو نداشت باش مشاهده ام کشف میکنم. این کاری است که آهنگساز با صدا می کند از روی دنیای اطرافش .

پرفسور مشایخی: توی این پرفورمنس (اجرا) یک واید نویز میاد، واید نویز (wide noise)   یعنی تمام صدا، اینطوری میکرد ففف…، بعد وسط این وایدنویز یک بار صدای نی، خیلی ضعیف، گذاشتم روش. به طوری که آدم ها وقتی میشنوند این جریان رو مشاهده کنند نشنوند. بعد، بعد از ۱۰ ثانیه قطع می کنم.  بعد دوباره گذاشتم بعد ۱۰ ثانیه قطع کردم . بعد تموم شد و اومدم گفتم خُب چطور بود؟ شنیدین؟

گفتن: آره مخصوصا اون قسمت هایی که نی هی می اومد روش .

پرسیدم : چند بار می آمد؟ گفتن: همش بود! همش بود! (لحن پرفسور شنونده را توجه می دهد)

پرفسور مشایخی ادامه داد: خودشون فیلتر گذاشتند! بعد از دو بار که یاد بدی دو بار که شنیده، خودِ گوش فیلتر گذاشته روی وایدنویز! یه چیزی رو شنیده که نبوده اونجا! این خیلی جالبه! این عین همون کاریه که ذهن با اون کاشیا می کنه.

یعنی از لحاظ هنری، در واقع دنیای اطرافُ طبیعتُ که با نظم خیلی خیلی پیچیده ای داره کار میکنه، نه؟

یک نظمیه که دست نمیشه بهش زد. دست بهش بزنی کارخرابیه!

با این دنیای پیچیده شما زوم میکنی فقط روی یک تیکه! میدونی مثل تصاویر بزرگی میمونه که تبلیغاتی هستند، از نزدیک که آدم نگاه می کنه فقط نقطه، آبی، زرد، سبز … دور که میشه می بینی که این یک آدمه مثلا.

جریان مشاهده شنیداری هم همینجوره. هِی باید نزدیک شد . نزدیک بشی یکهو می بینی که اِ ماهیتش هم تغییر کرد.

یعنی در واقع مُشت نمونه خروار نیست! از لحاظ مشاهده ، یعنی توی مشاهده کردن اصلا یک ماهیت دیگری داره .

این خیلی جالبه برای من که ماهیت مشاهداتم رو کشف کنم، چیه؟ چرا من اینجوری می بینم؟ چرا من وقتی میشینم یک جا رو نگاه می کنم یک فُرم دیگه میگیره ؟

آدم های دیگه میگن: نه ، آقا تو سر به هوایی! درسته تو این سر به هوایی رو احتیاج داری!

به عنوان کسی که داریم این کارا رو ما می کنیم باید یک چیز دیگه توی اون چیزی که هست ببینی! آنوقته که میتونی یک کاری بکنی. آنوقته که دنیای اطرافت به تو کمک می کنه. آنوقته که تو واکنش نشون میدی نسبت به آدمای دیگه.

من اصلا به این اعتقاد ندارم که آهنگساز میره میشینه روح خودش رو چی..( پیاده می کنه)! نه! آهنگسازا اتفاقا جالبه براشون چیزای بیرونی چیزایی که اطرافش اتفاق میفته شوقی که داری نسبت به زندگی و دنیای اطرافت، شوقی که داری نسبت به مردمی که باهاشون هستی! اتفاقا این به نظر من خیلی خیلی امیدبخش تر و خیلی پویاتره تا این که من در رو ببندم و بگم ….

استاد طالبلو: به صدا یک وجه عاطفی شما میدین روی این وجهش تاکید دارین.

پرفسور مشایخی: این اصلا کشف وجه عاطفی نیست این کار آهنگسازه.

استاد طالبلو: بعد خودِ شما وقتی به طبیعت میروید ؛ خب دو تا فازه دیگه : یک وقتا اون شلوغیه رو دوست دارید یک وقت اون طبیعت رو. توی طبیعت به چی گوش میکنین؟ طبیعتی که خودتونین! هیچکسی نیست جز خود شما ، اون چیزی که، اولین چیزی که می خواهید بگیرید یا گوش کنید یا دوست دارید بشنوید توی سکوت خودتون، حالا محیط می خواد هرجا باشه، جنگل باشه کویر باشه هرجا.

پرفسور مشایخی: والا چیزی رو بخصوص … من همه چیز رو دوست دارم  فقط دوست دارم بشنوم. زیاد از من سوال کردند سازی که دوست دارین چیه؟ گفتم من همه سازها رو دوست دارم . نمی تونم بگم کدوم ساز بهتره. همه سازها عالین. هرکدوم برای یک چیزی ، ولی من به عنوان یک آهنگساز ( از همه اینا بهره می برم)

استاد طالبلو: می دونین چی می خوام سوال کنم استاد؟ بگذارین من یک مثال بزنم براتون جالبه حتما هم باهاش برخورد داشتین . مثلا ما در علم پرنده نگری خب یک فعالیت محبوب هم هست توی اروپا و توی امریکا خیلی طرفدار داره.

گوششون ناخواسته یا  چشمشون ناخواسته تقویت میشه برای دیدن پرنده. بیست نفر می روند برای پرنده نگری یک نفر می تونه نوزده نفر دیگه نه!

اولین صدا را می شنود و اولین پرنده را هم می بیند. بدون این که … چون این میخواد. خب توانایی انسان محدوده دیگه من نمی تونم همه چیز رو در حد عالی درک کنم و روش تمرین کنم و حس لامسه ام تقویت کنم. بیناییم و گوشم رو و همه چیز اطراف ، میدونین چون مغز یک حسن خوبی که داره همه رو فیلتر می کنه ، فیلتر نکنه دیوانه میشیم، حجمِ اطلاعات دور و بر ما انقدر زیاده ، الان همین جا که ما نشستیم کلی ما نویز داریم . سر و صدا، رفت و آمد، ماشین. ولی ما اینا رو نمی شنویم چون داریم صحبت می کنیم و توجهمون روی صحبت خودمونه. این رو اصطلاحا بهش میگن «انسداد ادراکی»  . این یک حُسنه، چون میگه خب چطوری این ذهن این مغز میتونه بین این همه اطلاعاتی که وجود داره، ما الان یک اطلاعاتی دور و بر ما هست، امواجی که هست، که هیچ کدوم نمی بینیم. اما اگر تمرکز کنیم شاید هم گرماهه رو حس کنیم یا حتی بشنویمش. سوال من اینه: منه پرنده نگر میرم توی طبیعت ممکنه اتفاقات دیگه ای بیفته و من متوجهش نشم به عنوان یک پرنده نگر. شما به عنوان یک آهنگساز می روید توی طبیعت چی رو ؟ اون چیزی که اول دوست دارید بشنوید و درکش کنید چیه؟ این نکته جالبه

پرفسور مشایخی: بیشترین لذتی که من توی زندگیم از صداهایی که شنیدم ، همیشه صداهای در واقع وایدنویزه، بیشتر، صدای آبشار، صدای امواج، یا صدای باد توی درخت ها ، باد توی درخت ها فرق داره، صداش فرق داره، میفهمی این درخت چناره اینجوری صدا میده

بیک زاده : بیدمجنون فرق داره

پرفسور مشایخی: فرق داره خیلی هم … خیلی جالب بود… یک بار من رو دعوت کردند به مسابقه عکاسی . گفتم من آخه کاری به عکاسی ندارم. گفتند نه کاری نداری میخواهیم تو هم بیای.

رفتیم و بعد یک سری بودند عکاسای حرفه ای و عالی .

هیچی، عکسم ۲۰۰۰ تا عکس گذاشتند جلومون. واقعا از این دوهزار تا عکس شاید بگم هفتصد ، هشتصد تاشون عالی بودند. خیلی عکاسای خوبی بودند. همه هم جوون. زیر ۲۵ سال.

هیچی اینا امدند به من گفتند شما کدوما رو انتخاب می کنین؟ ما هم یه سریا رو انتخاب کردیم، کار سختی بود انتخاب بین اینا.

آهان عکاسی در مورد موسیقی بود. برای همین از من دعوت کرده بودند. در مورد صدا !  خیلی زیبا بود ….

من دیدم یک عکس هست من نمی فهمم این چیه؟ چرا این عکس رو فرستاده؟ من حالیم نشد این عکس

به اینا نشونش دادم. یک عکس هست آبی، کمپلت تمام عکس آبی، وسطش یک خط سفید.

گفتم : من نمیدونم این چیه؟ چه ربطی داره به صدا؟ رفتم جلو ، گفتم اینو بزرگش کن!

بزرگ کرد رفتم جلو دیدم اِ ، این یک ساحله دریاست ، اینام امواجند، بلافاصله صدای امواج اومد تو مغزم. یعنی با چشم شنیدم.

گفتم این باید جایزه بگیره ، (خنده) بابا این خیلی باحاله ! یعنی شما واقعا با دیدن میشنوی! خیلی قشنگه ! و اون اول شد.

استاد طالبلو : این آقای رضاخان که پدر معنوی نقاشی پشت شیشه ایران هستند، حالا شما چقدر با نقاشی رابطه دارید نقاشی پشت شیشه هم یک حکایت جالب و بسیار زیبایی است. حالا استاد شروع کنند و بگن ببینیم که نقبی به جریان کار شما چطور زده میشه؟

 

 

استاد رضاخان: بزرگوارید ، یک گروهی داریم سالهاست دور هم هستیم استاد طاهرانپور و استاد باغانی هم که استادهای من بودند توی دانشگاه، کمکم کردند، حمایتم کردند ، حالا، گروه رو راه انداختیمُ چند سالیه با بچه ها دور همیم. توی شهرستان های مختلف هم عضوایی رو گرفتیم . کار می کنیم و خودمون رو محدود نکردیم به یک چارچوب خاصی، چون ما متاسفانه می بینیم که هنر رو بعضیا میان سلیقه ای عمل می کنند میگن هنر اون چیزیه که من میگم. در صورتی که خب گستره اش بالاتره. همین محدود نکردنه باعث شد که هر روز گروه بزرگتر شد گسترش پیدا کرد و دوستی هامونم قوی تر شد. که خب لذتش رو هم بردیم. من خودم هم بیشتر توی کار نقاشی پرنده های ایران هستم. نادیده ها و ناگفته هایی که توی این مملکت هست توی این سرزمین هست. ولی خب بخشیش را چون سوادش رو نداریم و دنبالش نرفتیم، کم توجهی کردیم ، نامهربانی کردیم، خب کشف نشده موندش. نادانسته باقیموند.

پرفسور مشایخی: رفتیم ما کاخ گلستان، کارهای مرحوم کمال الملک، خیلی نقاشی پرنده داره، خیلی جالبه ، اینا رو من ندیدم تو کتابا

استاد رضاخان: حالا یک مجموعه خیلی بزرگتری دارند، همون توی مجلس شما برین بیشتر آثارشون اونجاس. توی مجلس مشروطه … کار شاگردانشون ، خودشون و اولیاء … یک مجموعه واقعا ارزشمند و زیبا اونجا هست.

پرفسور مشایخی: حالا کار شما رو کجا ببینم؟

استاد رضاخان: اگر مسیرتون سمت امیراکرم باشه تشریف بیارین سه راه جمهوری ، تئاتر شهر ، فلسطین جنوبی هستم خیابون کاخ، امیراکرم ، لبافی نژاد حالا براتون لوکیشن میفرستم . خوشحال میشم مسیرتون بیفته تشریف بیارین اونجا

پرفسور مشایخی: من از خونه خیلی کم میام بیرون ولی وقتی میام طرف تالار ، قبلش می تونیم یک قراری بگذاریم.

استاد رضاخان: محبت می کنید.

استاد طالبلو:  دنیای پرنده ها رو ایشون بردند پشت شیشه ، البته کار بسیار جسورانه و نوآورانه است. توی سبک نقاشی پشت شیشه اسب بوده، گل و مرغ بوده ، چیزای دیگه بوده ، عکس رئال و پرنده را ایشون توی این سبک اجرا کردند.

استاد طاهرانپور: نقاشی پشت شیشه با ویترای فرق داره.

استاد باغانی: ما چون سالی یک بار بیشتر نمیریم نگارخونه ، سعی می کنیم از تمام آثار ایشون … بعد هم به پرنده اکتفا نکردند همه چیز هست

استاد رضاخان: فکر می کنم یک سال و نیم اخیر یکی دو سال اخیر پنجاه گونه ، پنجاه و دو سه گونه  به فهرست پرنده های ایران هم اضافه شده ، رکوردها و گزارش هایی که برای اولین بار در ایران آمده و خب متاسفانه هنوز خبر نداشتیم بحث کم کاری ها و نمی دونستیم همچین پرنده هایی هست که نمی دونستیم که هست جالبیش اینه!

استاد طالبلو: در واقع استاد پرنده بهانه است، بهانه ای است که مردم بروند توی طبیعت . یعنی به بهانه چیزی که مردم علاقمند بهش میشن زیباست حالا یک خلقت عجیبی است از نظر رنگ، از نظر صدا، همه چیز. ولی بعد از اون خب علاقه پیدا میشه به طبیعت یک علاقه خالص.  یعنی علاقمند شدن افراد شما توی مباحث تون خیلی تاکید به کودکان داشتید، که یادمی گیرند، از همه نظر آمادگی دارند. ما هم توی این حوزه می گیم که بچه ها را باید از کودکی با طبیعت آشنا کنیم. چون بعدها نمیشه این علاقه را ایجاد کرد؛ الان به یک آدم گرفتار بگیم که خیلی خوبه ها بری طبیعت حالت خوب میشه، بری کویر…. اصلا نمیاد توی این ذهنش اصلا جا نداره مگر این که از اول علاقمند شن

پرفسور مشایخی: توی شیراز من یک لکچر (سخنرانی) داشتم، صحبت می کردم، می گفتم که صدا خودش یک تداعی به وجود میاره مثلا این که ما الان نشستیم توی دانشگاه الان من این صدا را پخش می کنم، بعد صدای رودخونه رو پخش کردم .

همه اعضاء مانده بودند، همه راحت ، آسوده به آدم یک حال خوبی دست میده، انرژی میده، حس می کنی احتمالا پاتو گذاشتی توی آب داری لذت میبری.

صدا این تداعی رو میکنه، موسیقی این تداعیه نیست! ما توانایی این را داریم که جاست د پوزیشن (just the position) یعنی همجواری . به نظرم میاره یک داستانی رو کیج می گفت : آمدم برم از یک شهری به یک شهر دیگه وسط راه گرسنه ام شد پیاده شد جلوی یکی از این رستوران های بین راه و رفتم به رستوران.

از نیویورک میرفتم به هوستون اونجا خیلی سرسبز بود و پشت رستوران را از پنجره میشد دید.

نهر آبی بود جلوش یک برکه ای درست کرده بودند جوان ها شنا می کردند، اسکی می کردند روی آب، همون موقع توی رستورانی که ما توی آن نشسته بودیم یک جوانی آمد و از اون میوزیک باکس ها هستش که پول می اندازند موزیک می زنه بعد هیچی پول انداخت و موزیک شروع شد.

میگه من دیدم صدا چقدر قشنگه و چقدر هماهنگه ولی نه این صدا رو نه آنها می شنوند و نه این موزیکه برای آنها ساخته شده ، این منم که این هماهنگی رو کشف کردم در واقع شنونده است که کشف می کند نتیجه: همین موسیقی باخ رو اگر ببریم توی یکی از قبایل آمازون بگذاریم، اون نمیشناسه که، دستور زبانش رو نمیدونه vocabular اش رو نمیشناسه لذت نمی بره میگه این چیه.

به همین خاطره که وقتی ما یک موسیقی رو میشنویم که ژاپنیه میگیم چرا جیغ و داد میکنه؟ خنده مون می گیره من وقتی رفته بودم توکیو رفتیم کاپوکیکی آته پنج ساعتم هست. دیدم اِ بغل دستم یکی داره گریه میکنه! به همین آهنگی که من می خندیدم دستور زبانش رو نمی شناختم .. . بعد دیدم اِ راست میگه

پرفسور مشایخی: شما تعیین میکنی که موسیقی چیه! شما خودتا! تا وقتی که اون جنبه عاطفی رو از صدا نگیری ، این برای تو موسیقی نیست!

خیلی جالبه، یعنی این جاست استاپ پوزیشن «just stop position» این «همجواری» یکی از مهمترین کارهایی است که آهنگساز باید بکنه.

استاد طالبلو: استاد محمدی تخصص شون پرتره پشت شیشه است.

آقای محمدی: من اصلا نمی دونستم دیشب این قرار به من اطلاع داده شد. باید یک پرتره از پدر مرحوم شما هم بکشم بگذارم کارگاه وقتی شما به نگارخانه تشریف می برید آن پرتره ناقابل هم تقدیم شما بشه.

استاد مشایخی این نقاشی پشت شیشه در تمام دنیا یک هنر خیلی مهجوره واقعا. خیلی نایاب و کمه . چون تعداد کسانی که نقاشی پشت شیشه میکشند خیلی تعدادشون کمه. شما خودتون می دونین مثلا شما خودتون مثال استاد کمال الملک را زدید یا خیلی از اساتید دیگری در این زمینه می شناسید. ولی پشت شیشه رو شاید آنقدری اطلاع نداشته باشید.

پشت شیشه نقاشی کردن بسیار کار سختی است. عده کمی میان دنبال این هنر. من خودم به قول استاد رضاخان خیلی عجولم و پرانرژیم و اینا ولی علت این که آمدم توی نقاشی پشت شیشه، دو تا علت داشت؛ یکی این که شتاب من را کم می کرد. چون توی پشت شیشه خیلی باید صبور باشی اگر پشت بوم نقاشی را یک ساعت ، دو ساعت بخوای انجام بدی پشت شیشه باید ساعت ها وقت بگذاری، روزها وقت بگذاری ، شاید هفته ها وقت بگذاری تا بتونی یک کار را تمام کنی!

دلیل دیگه این که نقاشی پشت شیشه چالش برانگیزه. چون که ما در نقاشی پشت شیشه از جزء به کل می رسیم اول باید ریزترین چیزها رو بکشیم . یعنی اون کوچکترین چیزها رو بکشیم . خیلی کار سختیه و هنر خیلی پرزحمت و گهرباری است.

من نمی دونستم که میخواهیم بیاییم اینجا. حتما عکس پدر مرحوم شما رو میکشم و می گذارم دفتر استاد رضاخان.

من خیلی از هنرمندان رو کشیدم آقای انتظامی، پرویز پرستویی، ابوالحسن خان صبا، علی نصیریان از دوستان پدرتون این ها رو کشیدم و عکس آقای مشایخی رو توی برنامه ام داشتم بکشم اما میدونی زندگی ما خیلی دغدغه زیاد داره

پرفسور مشایخی: سال قبل رو که من اصلا در نظر نمی گیرم. اصلا زندگی تعطیل بود.

هر هنری نیازمند زمان و صبر است. صبر یک خرد انسانی است. حتی عنکبوت هم صبر نداره. تار را می تنه می شینه اون بغل . کاری نداره . اما وقتی یک چیزی بیاد سریع میپره. خیلی سریع کار میکنه.

البته عنکبوت حیوان مورد علاقه منه. به همین دلیل اون رو مثال میزنم. با یک نظمی این کار رو میکنه و بعد هیچ کاری هم نمی کنه میشینه اون بغل

استاد رضاخان: یک سوال استاد توی موسیقی دان هایی که هستند کدام بیشترین بهره رو از طبیعت برده اند؟ بیشترین الهام رو داشتند؟

پرفسور مشایخی: به طور کلی یا در ایران؟

استاد رضاخان: به طور کلی؟

پرفسور مشایخی: به طور کل که ، بتهوون که شدیدا، گوستاو مالر، باخ. این به خاطر این است که انموقع سعی می کردند با موسیقی حرف بزنند. یعنی حرفشون رو با موسیقی میگفتند. فیگورهایی رو که استفاده می کردند همه معنی داشت؛ این یعنی پریدن، این یعنی پرنده، منتها باید این فیگورها رو شنونده هم می دونست. اگر این فیگورها رو شنونده نمیدونست نمی فهمید.

آن موقع هم که کنسرت عمومی نمی دادند . اشراف بودند. بعد اشراف همه وارد بودند. موزیسین بودند هر کسی یک سازی میزد. روی همین حساب آشنا بودند با این فیگورها. هر جایی یک سری فیگور داشت. هر مقطع زمانی هم یک سری فیگور مختلف داشت. این ها را جمع بکنی یک هفتصد ، هشتصد تا فیگورند. مشخص بود.این فیگور یعنی سریع ، او فیگور یعنی مسیح داره صلیب رو میبره. اون فیگور یعنی پرنده های مقدس که توی انجیل هستند. تمام اینها فیگورند.

مثلا هانتینگ تور باخ رو می تونین بگذارید و باهاش قصه تعریف کنین. فقط موسیقی ها. تکست (text) نه آوازی نه.

بیک زاده: استاد در مورد نقاشی پشت شیشه گفتند که کمی زمانبر تر از نقاشی های دیگه است. راجع به طبیعت گفتیم که باز هم توش یک تعلل و کندی ای هست. شما هم باز گفتین که راجع به موسیقی، حالا دنیا، دنیای سرعته، دنیای سرعت خللی به موسیقی وارد نکرده؟

پرفسور مشایخی: چرا مسلما. ببینید یک فیلسوفی هست توی فرانسه به نام پل ویریلیو اسمش ایتالیایی است متولد فرانسه است. او در این مورد نوشت که چرا سرمایه داری و کاپیتالیزم داره تبلیغ سرعت را می کند؟ ماشین های سریع، موبایل های سریع رفته بود دنبال این موضوع. بعد به این نتیجه رسیده هر چی سرعت بیشتر میشه آدم کمتر فکر میکنه . یعنی هر چی سرعت شما بیشتر بشه کمتر داری فکر می کنی.

این به نفع سرمایه داری است. که هرچیزی رو که میخواهند بخرند. سرمایه داری دارد سعی نمی کند چیزی را برای شما درست کند که احتیاج نداری. سعی می کند برای شما احتیاج رو درست کنه. مهمترین هدف سرمایه داری این است که برای شما نیاز ایجاد کنه.

بیست سال پیش ، بیست و پنج سال پیش خب موبایل نبود. من نه از جایی جامی موندم. نه دیر می رسیدم. آره همه قرارها سرجاش بود ولی این ها آمدند گفتند احتیاج داری! نمی رسی . به زور موبایل را کردند یک نیاز!.

استاد طالبلو: البته خود انسان یک موجودی است که میزان سازگارپذیری بالا داره.

بیک زاده: اینا خودشون هم میگن. ما الگوریتمی داریم که جامعه رو مرتب می کنیم. جامعه رو به سمت اون اقتصاد، به سمت اون فرهنگ پیش می بریم.

به تازگی من با آقایی مصاحبه میکردم که میگفت ما الگوریتم هایی رو ایجاد می کنیم که مردم به سمت خرید این رنگ میرن، به سمت این تعداد بچه بروند، به سمت این سبک زندگی بروند. نیازها رو ایجاد می کنیم و فقر را به نحوی ایجاد می کنیم که مردم پولشون رو برای یک لباسی که دیده نمیشه بدهند و اون پول رو از خانواده و اطرافیان خودشون، بستگان خودشون ، شهر خودشون دریغ کنند به خاطر این که فقر ایجاد بشه به خاطر چیزی که اصلا ضرورتش شدید هم نیست.

استاد طالبلو: الان اثری رو در دست دارین؟

پرفسور مشایخی: کاری هست که جالبه برام به خاطر این که این کار اصلا برای سی دی است. سفارش دادند و می خواهند یک سی دی درست کنند.

به من گفتند یک چیزی بنویس من هم گفتم فقط برای سی دی دارم می نویسم. وقتی روی سی دی بیاد معنی پیدا می کنه. یعنی از اقصی نقاط عالم می زنند میارن با هم میکس (مخلوط) می کنند میزنند روی سی دی. کنسرت نمیشه اینجا. یک چیزی است برام جالبه بود این تکرارهایی که روی نقاشی ایرانی میاد ، تکرار زیاده، میدونی؟، یعنی تکرار برای من خیلی مهمه ، چون تکرار جنبه های کمپلت مختلفی داره، یعنی تکرار شده اینجا به عبارتی سنجش تغییر.  یعنی تکرار باعث شده که این تغییر را احساس کنند. بعضی از تکرارها هستند مخصوصا که نقشه نداره فقط کسی که می بافته دیگه حفظ شده ، تازه نقشه هم نگذاشته جلوش همینجوری رفته .

خب این باعث شده که اشتباه کنه. اشتباهش رو چیکار کرده؟ چون نمی تونسته… باز کنه طول می کشه . این به جای این که اشتباه رو باز کنه تصحیح کنه اشتباه رو تکرار کرده و با تکرار این اشتباه ، این فرش یک فرش منحصر به فرد شده.

استاد طالبلو: قشقایی ها خیلی ذهنی بافی دارند و خیلی هم بیشتر ارزش داره و می پسندند.

استاد رضاخان: آباده

پرفسور مشایخی: حتی ذهنی بافی بهتر از حفظی بافیه. چون توی حفظی بافی شما چیزهایی یاد گرفتی … تازه اون هم جالبه. یک چیز دیدم توی کاشان بود فقط فرش هایی بود که بدون نقشه است اصلا نمیدونی عالی بود یکی حفظی بافی میکرد یکی ذهنی بافی دو تایی یک فرش ! این جالبه که بخشی که اون هست چه فرقی با بخشی که این هست داره. این دو تا خیلی جالبه. این قسمت واکنش نشون میداد نسبت به اون.

استاد طالبلو: حتی استاد توی رنگ هم فرق داره.

پرفسور مشایخی: آره! رنگش رو یک چیزی کشیده و بعد یهو اونجا پشمش تموم شده از اون رنگ نداشته دیگه … یک رنگ دیگه… اوکی حالا که ما یه رنگه دیگه داریم حالا ما اون رنگ جدیده رو تکرار می کنیم. ببین اون فرم گرفته. این خیلی عالیه. این یعنی یک چیزیه که کاملا ایرانیه من جای دیگه ندیدم که شما در واقع از یک راهی پیدا می کنی که یک اشتباه رو تصحیح کنی ، اشتباه رو تکرار می کنی. یعنی واقعا یک چیز به خصوص

استاد طالبلو: پیش بینی شما در مورد آینده ارکستر سمفونیک، ارکسترهای مجلسی چیه؟

پرفسور مشایخی: این که خیلی مشکله که راجع به آینده بشه نظر داد ولی الان شورای تصمیم گیری داره سعی میکنه به رای گیری… رهبر دائم رو ما پیدا نکردیم. ما رهبرهای خوب مختلف رو می گذاریم ، بچه ها جوانند یک نسل زیر سی و پنج سال. باید بلد شن باید تجربه کنند. بهترین کار اینه که رهبرای مختلف تجربه پیدا کنن ببینن چیه و بعد هم مشکل بود ، نمی دونم،  توی ایران تا اسم رهبری ارکستر میاد یکهو آدم ها یک جوری میشن. آدم ها شروع می کنند به همه چیز دخالت کردن. رهبرای قبلی اذیت کردند همه رو. همه از دستشون ناراحتند نمی خوان اصلا بیان.

استاد طالبلو: شما رو توی این شوراهای سیاست گذاری دعوت میکنند ؟

پرفسور مشایخی: من هستم.

استاد طالبلو: الباقی پیشکسوت ها هم هستند؟ کیا هستند؟

پرفسور مشایخی: راستش آقای کامکار هست. آقای کامکار در واقع مال نسل گذشته است. در واقع اون دوران دیگه تموم شده. این رو داره قبول می کنه . یعنی نمیدونم به یک سنی آدم میرسه دیگه نمیتونه قبول کنه … ولی واقعیت این است .

من باید قبول کنم که نسل نو نیستم. این نسل جدید است . منم که باید اینا رو قبول کنم.  طرف سی سالشه ، درجه یک هم بلده بزنه، من اینجا چی دارم به اون یاد بدم؟

چیزایی رو که یاد میدم چیزایی است که بلدم . من بیشتر از اونا دارم یاد می گیرم. طرز تدریس رو از اونا دارم یاد می گیرم.

ما باید قبول کنیم، باید قبول کرد. درسته که من تجربه دارم ولی نحوه انتقال، متد انتقال مون باید تغییر کنه.

بچه های قدیم ، بچه های من برای این که یادشون بدم صدا چیه ، بردمشون پارک ساعی، اونجا پرنده ها هستند. مسابقه گذاشته بودم. گفتم آقا هرکدوم از شما ادای اون پرنده رو درآره و پرنده جواب بده برنده مسابقه است.

نمی دونید ، بی اغراق اینا دو ساعت داشتند عشق می کردند. انقدر حال کردند و انقدر یاد گرفتند.

چون بدون این که بهشون یاد بدی یه درس خیلی مهم رو دادی بهشون. بهشون یاد دادی اون چیزی رو که میشنوی باید ابرازش کنی!

می دونی اون مثلثه درست شد. از آنچیزی که می بینی ابراز کن و انقدر جالب بود، بعضیاشون کلک میزدند دیدین مرغابی ها خب صدا می کنند دیگه اینا میگفتند این مرغابی جواب من رو داده (خنده)

بیک زاده : مرغابی باهوشه ، جواب میده. با اردک و مرغابی . ما باغ داشتیم وقتی نون می خریدیم می آمدیم به سمت استخر همینجور مرغابی ها بهت میگفتند بده من!

قشنگ با همین کلمه ما با آهنگ صدای خودشون میگفتند « بده من ». ما اصلا نمی تونستیم از اون استخر رد بشیم و بهشون نون ندیم.

پرفسور مشایخی: خیلی بامزه بود. یک بچه کوچولو بود خیلی زرنگ بود. دقیق ، دقیق من پشتم رو میکردم این جیغ میزد نمی تونستم بگم که

محمدی: استاد شما محمدنوری یادتونه؟

پرفسور مشایخی: نصیحت های جالبی میکرد.

یه وقت گفتش ببینم شنیدم رفتی شورای فلان گفتم آره گفت فقط بهت بگم وقتت رو تلف نکن گفتم چرا گفت از ما گفتن بود.

نصیحتاش خیلی جالب بود. یکی این یکی جلیل شهناز.

یک روز یک تار آوردند گفتند استاد(شهناز) راجع به این نظر بدین. دست به ساز نزد. گفتیم چرا؟ گفت همه میگن ساز بهترین دوست آدمه ولی بدترین دشمن آدم سازه گفت چون میری نوزده سال بیست سال یک قطعه رو میزنی بعد میری رو سن خراب میکنی

استاد رضاخان:  برای شهناز فکر می کنم اولین نفر کاری بود که براشون نت نوشتند و به … آوردند؟

پرفسور مشایخی: تار ، شهناز تار خودش رو میزد، یعنی تا میشنوی میگی این تار شهنازه، این است، اینجوری من ندیدم کسی رو ؛ یه وقت داشتیم می رفتیم خونه گفت که داره اذیت می کند گفتم چی ؟ گفت : ببین از پنجاه به بالا کفش بدون بند بخر. گفتم: چطور مگه؟ گفت: نمی بینی پدر کمرم درومد!

من هم گوش دادم به حرفش .

بیکزاده: استاد جائی که من زندگی می کنم محیط زیستش بکره ، همین تازگی یه چند روز پیشا ، یک عقرب بزرگ بود ،  بیچاره رو همسایه ها کشته بودند به دیوار، مثلا رفته بودم یکی از نمازخونه ها وضو بگیرم از شیر آب که دستم رو اومدم بگیرم زیرش دیدم عنکبوت سیاه بود حالا نمی دونم رطیل بود یا نه ولی اومد پائین دیگه وا نکردم بستم رفتم اون یکی وضو گرفتم.

نکته جالبی رو من اونجا دیدم. من دنبال آب بودم . آب برای کشاورزی. یکی رو گول زدم که من رو ببره جایی که ماشین راه نمیره با پراید رفتیم جایی که آب های فاضلاب و آب های نامتعارف رو اونجا ببینیم.

نکته ای که متوجه شدم این بود که از نظر سبزی ، سبز بود. آب هم وجود داشت. زمین زراعی هم بود. اما با این که ما در واقع ابتدای جاده چالوسیم ، اونجا مهرشهره، کیانمهره، بعد کج میشه میاد ماهدشت، اونور اونا میروند … (به سمت جاده چالوس و شمال)

بعد من اونجا دیدم شانه به سری که اونجا می بینم ، توی خراسان هم دیدم، توی دور و بر مشهد البته دیده بودمش

توی سکوتش که نگاه می کردم به خودم میگفتم که این خش خش مار رو که می شنوم یا حالا موش ها رو، ولی اگر اینجا شمال بود صدای قورباغه می شنیدم ، می دونین صداها به آدم موقعیت جغرافیاییش رو میگه

پرفسور مشایخی: میگه .. بله … مثلا سرخپوست های شمال غربی امریکا خیلی جالبه برای امواج دریا، سه تا واژه دارند سه تا واژه مختلف. اینه که هر موجی «موجی» «موج» نیست!

یک واژه معنیش این «موج» بود ، اصلا عجیب بود … یعنی سه صدای مختلف رو اسم داده بودند به معنای موج.

آقای محمدی هم که اصالتا از اهالی انزلی است تاکید کرد: در گیلان هم همینطوره، محلی های ما قدیم، مثلا دریا که طوفانی میشد می گفتند که کولاکه ، برای موج های مختلف، برای بادهای مختلف اسم دارند.

پرفسور مشایخی تایید کردند و گفتند: مثلا یک دهی داریم به نام « سَسِمَس » ، « سَسِ » یعنی سر و صدا.

دهی است توی گیلان.

محمدی: طرف های « سنگر »

استاد رضاخان این جا از آقای مشایخی اجازه گرفتند که رفع زحمت کنیم و از ایشان خواهش کردند پرفسور مشایخی اجازه دهند که با هم عکس یادگاری بگیریم.

و به این ترتیب یک گفتگوی گروهی بسیار جذاب پایان یافت. امیدوارم که تونسته باشم انرژی این جلسه را به شما منتقل کنم.

درباره‌ی نغمه علی بیک زاده

همچنین ببینید

ایران ساخت یازده ساله شد

یازدهمین دوره نمایشگاه تجهیزات و مواد آزمایشگاهی «ایران ساخت» از ۱۲ تا ۱۵ دی ماه …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *